-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آذر 1387 00:30
سلام دوستای خوبم امشب کنار این همه آرامشی که این دریا باید به من بدهد دل گرفته ام را نشانده ام، افکارم به هم جمع نمیشود ولی می دانم باید اینجا چیزی بنویسم تا دوستان خوبم بدانند که برای مدتی نیستم ...
-
باران باریده بود
یکشنبه 26 آبان 1387 18:38
در خاطرم مینشیند آن روز که گونههای باران از شرم چشمانت گلگونترین روز تاریخ خود را تجربه میکرد عقربههای نابهنگام - تکیه داده بر ناباوریم- سیزده 365 روز رفته را ترجمه میکنند من زخم خرافات کهنه را همچون اهالی «نیرنگستان» بر دوش نمیکشم اما سیزده به هر که بدهکار نباشد، چشمهای بارانی تو در این محاسبه، حاصل بینهایت...
-
زادگاه زنبق (1)
سهشنبه 2 مهر 1387 06:28
بر پر ملکوتیترین پرندهی جهان، در آبیترین افقهای زمین پرواز میکنم. کبوتری گم شده در نهر کهکشانهای جهانم، پروانهی کوچکی که در بینهایت گلشن گم شده است. هزاران خورشید خاموش و هزاران قبیلهی سرگردان را در کرانههای تاریخ دیدهام، جنگجویانی که گدایی میکردند، پهلوانانی که اشک میریختند و عارفانی که سکههای دست...
-
داستانی که میآمد و نمیآمد!
چهارشنبه 20 شهریور 1387 15:25
مرد نوشت: «از کجا؟» بعد فکر کرد بهتر است بنویسد از زیر شیروانی، زیر آشیانهی به جا ماندهی چلچلهها، آشیانهای که با هر ضربهی ریز باران، ذرهای از آن جدا میشد و توی هوا معلق میزد. نوشت: «زن زیر شیروانی، توی کوچهی روبروی پنجره از خستگی پاهایش را جابجا کرد و نگاهی به قاب باران خوردهی پنجره انداخت.» بعد دید جملهاش...
-
برگی از دلتنگیهای یک روزنامهچی
یکشنبه 10 شهریور 1387 19:07
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 حالا دیگر، خیلی از یادها و خاطرات دوران کودکی در غبار غمبار زمان و چرخش سنگین آن، خرد و خراب، محو و سایه سان شدهاند... در روزهای کودکی و نوجوانی، زندگی، آری همین زندگی، طعمی داشت شیرینتر، اگر چه گاهی تلخ هم بود، غم هم بود، عصیانهای فرو خفته کودکانه هم بود، به...